وب ناب

ساخت وبلاگ

مرد ثروتمندی به کشیشی می گوید:نمی دانم چرا مردم مرا خسیس می پندارند.کشیش گفت:بگذار حکایت کوتاهی از یک گاو و یک خوک برایت نقل تعریف کنم.روزی خوک به گاو گفت: مردم از طبیعت آرام و چشمان حزن انگیز تو به نیکی سخن می گویند و تصور می کنند تو خیلی بخشنده هستی. زیرا هر روز برایشان شیر و سرشیر می دهی.
اما در مورد من چی؟...من همه چیز خودم را به آنها می دهم از گوشت ران گرفته تا سینه ام را. حتی از موی بدن من برس کفش و ماهوت پاک کن درست می کنند. با وجود این کسی از من خوشش نمی آید. علتش چیست؟می دانی جواب گاو چه بود؟جوابش این بود:شاید علتش این باشد که "هر چه من می دهم در زمان حیاتم می دهم"

وب ناب...
ما را در سایت وب ناب دنبال می کنید

برچسب : داستان های پندآموز , داستان کوتاه, نویسنده : سید حسین میراسماعیلی seyedhossein بازدید : 181 تاريخ : جمعه 2 / 5 ساعت: 22:37

هدیه فارغ التخصیلی 
مرد جوانی، از دانشگاه فارغ التحصیل شد. ماه ها بود که ماشین اسپرت زیبایی، پشت شیشه‏ های یک نمایشگاه به سختی توجهش را جلب کرده بود و از ته دل آرزو می کرد که روزی صاحب آن ماشین شود. مرد جوان، از پدرش خواسته بود که برای هدیه فارغ التحصیلی، آن ماشین را برایش بخرد. او می دانست که پدر توانایی خرید آن را دارد. بلأخره روز فارغ التحصیلی فرا رسید و پدرش او را به اتاق مطالعه خصوصی اش فراخواند و به او گفت:...
من از داشتن پسر خوبی مثل تو بی نهایت مغرور و شاد هستم و تو را بیش از هر کس دیگری در دنیا دوست دارم. سپس یک جعبه به دست او داد. پسر، کنجکاو ولی نا امید، جعبه را گشود و در آن یک انجیل زیبا، که روی آن نام او طلاکوب شده بود، یافت. با عصبانیت فریادی بر سر پدر کشید و گفت: با تمام مال و دارایی که داری، یک انجیل به من می دهی؟ کتاب مقدس را روی میز گذاشت و پدر را ترک کرد.

سال ها گذشت و مرد جوان در کار و تجارت موفق شد. خانه زیبایی داشت و خانواده ای فوق العاده. یک روز به این فکر افتاد که پدرش، حتماً خیلی پیر شده و باید سری به او بزند. از روز فارغ التحصیلی دیگر او را ندیده بود. اما قبل از اینکه اقدامی بکند، تلگرامی به دستش رسید که خبر فوت پدر در آن بود و حاکی از این بود که پدر، تمام اموال خود را به او بخشیده است. بنابراین لازم بود فوراً خود را به خانه برساند و به امور رسیدگی نماید. هنگامی که به خانه پدر رسید، در قلبش احساس غم و پشیمانی کرد. اوراق و کاغذهای مهم پدر را گشت و آنها را بررسی نمود و در آنجا، همان انجیل قدیمی را باز یافت. در حالیکه اشک می ریخت انجیل را باز کرد و صفحات آن را ورق زد و کلید یک ماشین را پشت جلد آن پیدا کرد. در کنار آن، یک برچسب با نام همان نمایشگاه که ماشین مورد نظر او را داشت، وجود داشت. روی برچسب تاریخ روز فارغ التحصیلی اش بود و روی آن نوشته شده بود: تمام مبلغ پرداخت شده است.

وب ناب...
ما را در سایت وب ناب دنبال می کنید

برچسب : داستان های پندآموز , داستان کوتاه, نویسنده : سید حسین میراسماعیلی seyedhossein بازدید : 138 تاريخ : جمعه 2 / 5 ساعت: 22:40

 منفعت رازداری

بازرگانی راهزاردینارخسارت افتاد. پسرراگفت :نبایدکه این سخن باکسی

درمیان نهی.پسرگفت :فرمان تراست ، لکن خواهم که مرابه فایده این امر،

مطلع گردانی که مصلحت" درنهان داشتن"چیست ؟گفت:تامصیبت دوتانشود

یکی نقصان مایه ودیگرشماتت(سرزنش) همسایه.

وب ناب...
ما را در سایت وب ناب دنبال می کنید

برچسب : داستان کوتاه , منفعت رازداری, نویسنده : سید حسین میراسماعیلی seyedhossein بازدید : 219 تاريخ : سه شنبه 6 / 12 ساعت: 23:22

 فرزندناخلف

ازحکیمی پرسیدندکه فرزندناخلف چگونه باشد؟ گفت :مثل انگشت ششم 

است که اگرببرنددردکندواگربگذارند معیوب باشد .

وب ناب...
ما را در سایت وب ناب دنبال می کنید

برچسب : داستان های کوتاه , فرزندناخلف, نویسنده : سید حسین میراسماعیلی seyedhossein بازدید : 199 تاريخ : پنجشنبه 26 / 10 ساعت: 16:42

 

پیغمبراحمق

مردی راکه ادعای پیغمبری می کردنزدمعتصم آوردند . معتصم گفت : شهادت

شهادت می دهم که توپیغمبراحمق هستی . مردگفت : آری برای همین برقوم شما

مبعوث شده ام وهرپیامبری ازنوع قوم خودباشد

 

 

وب ناب...
ما را در سایت وب ناب دنبال می کنید

برچسب : پیغمبراحمق , داستان کوتاه, نویسنده : سید حسین میراسماعیلی seyedhossein بازدید : 196 تاريخ : دوشنبه 13 / 8 ساعت: 17:51

 مقام قرب

پادشاهی به درویشی گفت : آن لحظه که درگاه حق تعالی به مقام قرب و

تجلی رسیدی وصفای باطن یافتی ، مراهم یادکن ، درویش گفت ، وقتی به  

حضوردوست رسم وآفتاب جمالش برمن بتابدخودم رافراموش میکنم چگونه تورابه یادآورم ؟!

وب ناب...
ما را در سایت وب ناب دنبال می کنید

برچسب : درویش , مقام قرب, نویسنده : سید حسین میراسماعیلی seyedhossein بازدید : 203 تاريخ : دوشنبه 13 / 8 ساعت: 17:55


سود بخشش

جوانی راحج فوت شده بود ، آهی کرد "سفیان ثوری " به اوگفت من تابه

امروز، چهارحج کرده ام . ثواب آنها رابه تومیدهم وتواین آه راکه کشیدی به

من ده . جوان قبول کرد . آن شب سفیان درخواب دیدکه به اوگفتند: سودی

کردی که اگربین همه ی اهل عرفات قسمت کنی توانگرشوند.

وب ناب...
ما را در سایت وب ناب دنبال می کنید

برچسب : سفیان ثوری , سود بخشش , ثواب بخشش, نویسنده : سید حسین میراسماعیلی seyedhossein بازدید : 199 تاريخ : دوشنبه 13 / 8 ساعت: 18:15

مصیبت به جای معصیت
 

سعدی می گوید : پارسایی رادیدم درکناردریاکه " زخم پلنگ " ( نوعی بیماری) داشت وبه هیچ دارو خوب نمی شد . مدتها درآن رنجوربود ومدام شکرخدای عزوجل

گفتی .پرسیدندش که شکرچه گویی ؟ گفت شکرآنکه به مصیبتی گرفتارم نه به معصیتی .

 

وب ناب...
ما را در سایت وب ناب دنبال می کنید

برچسب : داستان های کوتاه , عبرت آموز , سعدی, نویسنده : سید حسین میراسماعیلی seyedhossein بازدید : 250 تاريخ : دوشنبه 13 / 8 ساعت: 17:53